و اکنون من پیدا شدم



اول بگم ک خیلی دلم میخواد با وردپرس برای خودم ی وبلاگ درست کنم ک سر و تهش مال خودم باشه 

اونجوری خیلی طول میکشه تا یکی پیدا بشه و مطالب منو بخونه 

حالا بگذریم 

یادمه از 5ام ابتدایی ب بعد یعنی دوره ی راهنمایی همه غم ها شرو شد ، تا 5ام ابتدایی غرق بچگی ولذت از دنیا بودم ، اما از وقتی ک فهمیدم درد و غم یعنی چی و از وقتی ک بلوغ در من شروع شد و ب جاهای باریک تر رسید ، من دیگ شادی کردن یادم رفت ، ای کاش شور و نشاط دوران کودکیم رو داشتم ، همون شوری ک با این ک توروستا زندگی میکردم ، با این ک امکانات کم بود و من همه وقتم با کتاب خوندن و کتابخونه و دوچرخه سواری و بازی میگذشت اما شاد بودم ، ب معنای واقعی شاد و خندون ، از وقتی دوستای جدید پیدا کردم و شروع کردم ب فهمیدن دردها اومدن ، ای کاش هیچوقت نمیفهمیدیم ، ای کاش همون بچه های مغرور پرو شاد و پر هیجان میبودیم 

از وقتی چیزهایی ب اسم شهوت ، عواطف ، فقر ، پول ب ما اضافه شد ، غم هم اومد 

فعلا ک مزیتی برای من نداشته 

ولی برای بعضیا لذت داشت 

هم پول 

هم  

هم عواطف 

هیچکدوم لذتشون ب من نرسید 

فقط دردهاشون برای من باقی مونده 

این جوری زنده بودن ب درد نمیخوره 

ماها فقط یک موجود زنده ایم 

اما زندگی نمیکنیم 

اگ قرار باشه اینهمه بدوییم و ارامش هم نداشته باشیم 

ترجیح میدم ندوام 

ترجیح میدم نباشم 

خیلی چیز ها اذیتم میکنه 

ای کاش میشد گریه کرد و این بغض ها رو با گریه خاموش کرد 

حداقلش این بود اه ها مون سنگین نمیشدن و بهتر نفس میکشیدیم 

برای امشب کافیه 

این داستان تکراری زندگی 



آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود رایگان جزوه 110396742 دانلود کتاب های دانشگاهی hojat13790 آرمان سازه پدیده sheshomshahidnadery Bagنوشت خلاصه کتاب تفسیر قرآن کریم آیات برگزیده محسن قرائتی در جستجوی لبخند